تقسيمات ديگر برای علم
تقسيم علم به يک اعتبار همان تقسيم معلوم است.
به نظر ما علم همان وجود غير مادي است و وجود في نفسه يک طبيعت کلي جنس و يا نوعي نيست تا بواسطه ضميمه شدن فصول گوناگون به انواع تقسيم شود و يا بواسطه انضمام اعراض مشخصه به اشخاص و افراد منقسم شود و يا در اثر انضمام قيود عرضي به اصناف تقسيم شود[2]. بلکه هر علمي يک هويت شخصي بسيط را تشکيل ميدهد که تحت هيچ معناي کلي ذاتي اي مندرج نميگردد.
بنابراين وقتي از تقسيم علم سخن ميگوييم مقصود انقسام علم بما هو علم به انواع اصناف و يا افراد گوناگون نيست بلکه تقسيم علم به يک اعتبار عين تقسيم معلوم است، چرا که علم با معلوم متحد است آن گونه که وجود با ماهيت اتحاد دارد. (همان گونه که در مورد وجود و ماهيت يک واقعيت عيني تحقق دارد که در مفهوم از آن حکايت ميکند و آن واقعيت مصداق بالذات يکي و مصداق بالعرض ديگري ميباشد در مورد علم و معلوم نيز چنين است. يک واقعيت است که عين انکشاف و نور است (علم) و در عين حال انکشاف يک چيزي است که آن چيز همان معلوم است. و وقتي ميگوئيم «علم به انسان» چنين نيست که علم يک چيز باشد و انسان يک چيز دومي باشد که علم به آن تعلق گرفته است. «انسان» در واقع محتواي همان علم را بيان ميکند و با آن علم متحد است و آن دو در حقيقت يک واقعيت يگانه را تشکيل ميدهند. يک واقعيت که بلحاظ هستي و نحوه وجودش علم است و به لحاظ آنچه مينمايد و ارائه ميدهد و محتواي آن را تشکيل ميدهد انسان است. از آنچه بيان شد معناي اين سخن فلاسفه که «علم به جوهر، جوهر است و علم به عرض عرض ميباشد» دانسته ميشود.)
بنابراين وقتي از تقسيم علم سخن ميگوييم مقصود انقسام علم بما هو علم به انواع اصناف و يا افراد گوناگون نيست بلکه تقسيم علم به يک اعتبار عين تقسيم معلوم است، چرا که علم با معلوم متحد است آن گونه که وجود با ماهيت اتحاد دارد. (همان گونه که در مورد وجود و ماهيت يک واقعيت عيني تحقق دارد که در مفهوم از آن حکايت ميکند و آن واقعيت مصداق بالذات يکي و مصداق بالعرض ديگري ميباشد در مورد علم و معلوم نيز چنين است. يک واقعيت است که عين انکشاف و نور است (علم) و در عين حال انکشاف يک چيزي است که آن چيز همان معلوم است. و وقتي ميگوئيم «علم به انسان» چنين نيست که علم يک چيز باشد و انسان يک چيز دومي باشد که علم به آن تعلق گرفته است. «انسان» در واقع محتواي همان علم را بيان ميکند و با آن علم متحد است و آن دو در حقيقت يک واقعيت يگانه را تشکيل ميدهند. يک واقعيت که بلحاظ هستي و نحوه وجودش علم است و به لحاظ آنچه مينمايد و ارائه ميدهد و محتواي آن را تشکيل ميدهد انسان است. از آنچه بيان شد معناي اين سخن فلاسفه که «علم به جوهر، جوهر است و علم به عرض عرض ميباشد» دانسته ميشود.)
تقسيم علم به واجب و ممکن.
بر اين اساس ميگوييم: علم بر دو دسته است:
- علمي که واجب الوجود بالذات است و اين همان علم مبدا هستي به خودش است که عين ذات او ميباشد و ماهيت ندارد.
- علمي که ذاتاً ممکن الوجود است. همه علوم جز علم واجب تعالي به خودش از اين قبيل ميباشد.
علمي که ممکن الوجود ميباشد به نوبه خود بر دو قسم است:
1- علمي که جوهر است مانند علوم جواهر عقلي به ذات خوشان.
2- علمي که عرض است. بنابر نظر مشهور ميان فلاسفه همه علوم حصولي و اکتسابي[3] از اين قبيل اند زيرا به اعتقاد ايشان اين علوم قائم به ذهن ميباشند اما به نظر ما علم عرضي عبارت است از صفات معلوماتي که صورتهايشان نزد نفس حاضر ميگردد. وقتي نفس يک مجرد مثالي را حضوراً درک ميکند صفات آن مجرد مانند شکل اندازه و مقدار آن را نيز ادراک ميکند. علم به اين صفات يک علم عرضي است. (علم خواه علم عقلي و خواه علم خيالي به صورت حلول معلوم در عقل و يا نفس نيست بلکه به نحو حضور نزد نفس و اتحاد نفس با معلوم است. بنابراين نميتوان علوم حضوري را صورتهايي دانست که در ذهن حلول کردهاند آنگونه که اعراض در موضوع خود حلول ميکنند.)
1- علمي که جوهر است مانند علوم جواهر عقلي به ذات خوشان.
2- علمي که عرض است. بنابر نظر مشهور ميان فلاسفه همه علوم حصولي و اکتسابي[3] از اين قبيل اند زيرا به اعتقاد ايشان اين علوم قائم به ذهن ميباشند اما به نظر ما علم عرضي عبارت است از صفات معلوماتي که صورتهايشان نزد نفس حاضر ميگردد. وقتي نفس يک مجرد مثالي را حضوراً درک ميکند صفات آن مجرد مانند شکل اندازه و مقدار آن را نيز ادراک ميکند. علم به اين صفات يک علم عرضي است. (علم خواه علم عقلي و خواه علم خيالي به صورت حلول معلوم در عقل و يا نفس نيست بلکه به نحو حضور نزد نفس و اتحاد نفس با معلوم است. بنابراين نميتوان علوم حضوري را صورتهايي دانست که در ذهن حلول کردهاند آنگونه که اعراض در موضوع خود حلول ميکنند.)
تقسيم علم به فعلي، انفعالي و علمي که نه فعلي است و نه انفعالي
فلاسفه گفتهاند: علم يا فعلي است يا انفعالي است و يا نه فعلي است و نه انفعالي.
1- علم فعلي (علمي است که مبدا و منشا حصول معلوم در خارج ميباشد؛) مانند علم ذاتي خداوند به اشياي ديگر و علم ساير علل به معلولهاي خود.
2- علم انفعالي (علمي است که وجود معلوم در خارج مبدا حصول علم به آن در ذهن گشته است) مانند علم موجودات غير از خداي متعال، به آنچه معلول آن موجود نيست علمي که در اثر نوعي انفعال و تغير براي عالم حاصل ميگردد. به طور خلاصه علم انفعالي علمي است که بواسطه ارتسام صورتهايي که در ذات نفس و يا در آلات آن حادث ميگردد تحقق مييابد.
3- علمي که نه فعلي است و نه انفعالي، مانند علم ذاتهاي مجرد و تعقل کننده نسبت به خودشان و نسبت به آنچه ازآنها غائب نيست مانند علم حضوري نفس به امور نفساني.
بايد توجه داشت که گاهي يک علم از يک جهت علم فعلي و از جهت ديگر علم انفعالي به شمار ميرود مانند علوم حادثي که داراي آثار خارجي ميباشند نظير تاثير اوهام در مواد خارجي.
1- علم فعلي (علمي است که مبدا و منشا حصول معلوم در خارج ميباشد؛) مانند علم ذاتي خداوند به اشياي ديگر و علم ساير علل به معلولهاي خود.
2- علم انفعالي (علمي است که وجود معلوم در خارج مبدا حصول علم به آن در ذهن گشته است) مانند علم موجودات غير از خداي متعال، به آنچه معلول آن موجود نيست علمي که در اثر نوعي انفعال و تغير براي عالم حاصل ميگردد. به طور خلاصه علم انفعالي علمي است که بواسطه ارتسام صورتهايي که در ذات نفس و يا در آلات آن حادث ميگردد تحقق مييابد.
3- علمي که نه فعلي است و نه انفعالي، مانند علم ذاتهاي مجرد و تعقل کننده نسبت به خودشان و نسبت به آنچه ازآنها غائب نيست مانند علم حضوري نفس به امور نفساني.
بايد توجه داشت که گاهي يک علم از يک جهت علم فعلي و از جهت ديگر علم انفعالي به شمار ميرود مانند علوم حادثي که داراي آثار خارجي ميباشند نظير تاثير اوهام در مواد خارجي.
علم يک حقيقت تشکيکي است.
صدرالمتالهين (ره) ميگويد: علم مانند وجود به نحو تکشيک بر مصاديقش انطباق مييابد. و بنابراين ميان مصاديق آن اختلاف به شدت و ضعف اوليت و غير اوليت و اولويت و غير اولويت و اقدميت و غير اقدميت وجود دارد. في امثل علم به ذات خداي متعال- که همان علم خداوند به ذات خويش است که عين ذات او ميباشد در علم بودن اولي و سزاوارتر است تا علم به ساير اشيا و نيز بر ديگر علوم تقدم دارد چرا که علم خداوند به ذات خودش سبب و علت ساير علوم است و نيز ظهور و تابناکي اين علم از ساير علوم شديدتر و قويتر ميباشد.
(ممکن است سوال شود: اگر علم به ذات خداوند که عين ذات اوست از همه علوم روشنتر و آشکارتر است پس چرا ذات خداوند بر ما پوشيده است و ما کنه آن ذات را نميتوانيم ادراک کنيم؟ در پاسخ به اين سوال ميگوئيم: ) مخفي بودن خداوند بر ما از آن روست که از يک طرف او در نهايت ظهور و درخشندگي است و از طرف ديگر فهم و بصيرت ما ضعيفتر از آن است که چنان ظهوري را ادراک کند. همانگونه که ديده سر توان نظر دوختن بر قرص خورشيد را ندارد، ديده دل نيز توان درک و دريافت کنه ذات براي تعالي را ندارد بنابراين جهت خفا و پوشيدگي خاوند دقيقا همان جهت ظهور و درخشندگي اوست.[4]
به طور کلي علم به حقيقت هر علتي اولي، مقدمتر و شديدتر از علم به حقيقت معلول آن علت است. همچنين علم به حقيقت هر جوهري شديدتر از علم به حقيقت هر عرضي است؛ و نيز اين علم نسبت به خصوص حقيقت عرضي که قائم به آن جوهر است، نه هر عرضي، اولويت و تقدم دارد.
اطلاق علم بر فعل، انفعال و اضافه، مانند تعليم، تعلم و عالميت به نحو اشتراک لفظي و يا به نحو مجاز ميباشد.
(ممکن است سوال شود: اگر علم به ذات خداوند که عين ذات اوست از همه علوم روشنتر و آشکارتر است پس چرا ذات خداوند بر ما پوشيده است و ما کنه آن ذات را نميتوانيم ادراک کنيم؟ در پاسخ به اين سوال ميگوئيم: ) مخفي بودن خداوند بر ما از آن روست که از يک طرف او در نهايت ظهور و درخشندگي است و از طرف ديگر فهم و بصيرت ما ضعيفتر از آن است که چنان ظهوري را ادراک کند. همانگونه که ديده سر توان نظر دوختن بر قرص خورشيد را ندارد، ديده دل نيز توان درک و دريافت کنه ذات براي تعالي را ندارد بنابراين جهت خفا و پوشيدگي خاوند دقيقا همان جهت ظهور و درخشندگي اوست.[4]
به طور کلي علم به حقيقت هر علتي اولي، مقدمتر و شديدتر از علم به حقيقت معلول آن علت است. همچنين علم به حقيقت هر جوهري شديدتر از علم به حقيقت هر عرضي است؛ و نيز اين علم نسبت به خصوص حقيقت عرضي که قائم به آن جوهر است، نه هر عرضي، اولويت و تقدم دارد.
اطلاق علم بر فعل، انفعال و اضافه، مانند تعليم، تعلم و عالميت به نحو اشتراک لفظي و يا به نحو مجاز ميباشد.
[2] - «صنف» عبارت است از کلي ذاتي اي که مقيد به قد کلي عرضي شده است خواه آن کلي ذاتي نوع باشد يا جنس و شخص نوعي است که مقدي به اعراض شخصيه شده است. و نوع همان جنس است که مقدي به فصل شده است از اينجا دانسته ميشود که عبارت «حتي ينقسم بالفصول» به طبيعت کلي جنس و عبارت « او بالمشخصات» به طبيعت کلي نوعي و عبارت او بالقيود العرضيه به هر دو باز ميگردد.